همه
این کمبودهای مادی و معنوی با فراوانی کامل فساد، ارتشاء، دروغ، نفاق، تفرقه،
تریاک و انواع خرافات همراه بود. اینها عناصر یک استراتژی کلی با هدف تثبیت عقب
ماندگی ملت ایران بودند که در اجرای آن، سیاستهای استعماری خارجی و منافع مشترک
مقامات حاکمه کشور و خان ها و بسیاری از ثروتمندان بزرگ به طور عمد و جهل و
ناتوانی و بی خبری مردم به صورتی غیر ارادی دست به هم داده بودند. نیروهای ارتجاعی
که مثل همیشه و همه جا با هر تحول مثبتی در وضع اجتماع مخالفت دارند، امکان عمل
نامحدود داشتند. نوکری بیگانه و سرسپردگی به قدرتهای "صاحب" و جاسوسی
برای خارجی، تدریجا به صورت مزیتی در آمده بود و هر کسی نمی توانست به آسانی
افتخار آن را داشته باشد.
مجموع
این عوامل بدبختی و ضعف و پریشانی، تکرار پیاپی تحقیرها و شکستهای ملی، رواج
روزافزون بیدادگری و تبعیض و دروغ، فساد و پستی دستگاه حاکمه، قدرت بی چون و چرای
بیگانگان و سرسپردگان آنان، سرانجام آن نتیجه ای را به بار آورده بود که از دیدگاه
استعماری کمال مطلوب برای تضمین اسارت یک کشور است و "احساس حقارت " نام
دارد. با تعمیم چنین احساسی، هر ملتی به آسانی غرور ملی و عزت نفس و شرافت انسانی
خود را از دست می دهد و در نتیجه هر ظلمی را که بدو وارد شود، به صورت خواست
سرنوشت، بدون ابراز واکنشی می پذیرد. وقتی که یک اجتماع بدین مرحله روانی پا
گذارد، زوال آن قطعی و اجتناب ناپذیر است. درست مانند قطعی بودن مرگ بیماری که
اصولا اراده زنده ماندن را از دست داده باشد.
این
تصویر کلی دورنمای وضع ایران در شب سوم اسفند ۲۴۷۹ (۱۲۹۹ خورشیدی) بود که مقدر بود
همراه با سپیده دم آن، ایران نو زندگی خویش را آغاز کند.
میتوان
در عالم اندیشه در نظر مجسم کرد که در آن بامداد سرنوشت، تاریخ ایران از ورای سال
ها و قرن های گذشته خود شاهد چه فاجعه ای، آن هم با چه ابعادی و در چه مقیاسی بود
که شاید حتی برای خود این تاریخ که قدم به قدم با آن همراه بود، باور کردنی نبود!
کشوری
که در آن بامداد به صورت گوشهای خاموش و تاریک از جهان پر جوش و خروش قرن بیستم در
برابر دیدگان تاریخ بود، همان سرزمینی بود که روزگاری فروغ اندیشه آفریننده مردم
آن تاریکی ها را به پیکار می طلبید و آن ویرانه ای که جولانگاہ ناتوانی و فساد
بود، همان مرز و بومی بود که تمدن و فرهنگی با تار و پود زرین نیرومندی و پاکی در
آن پا گرفته بود. این مردمی که گویی همه نیروهای اهریمنی دست به هم داده بودند تا
آنان را به پذیرش زبونی و پریشانی وادارند، بنیان گذاران همان کاخ استوار تمدن
آریایی بودند که در آن جز شکوہ سرفرازی و آفرینندگی راهی نداشت.