سیر
انحطاط تدریجی ولی منظم و بی وقفه ای که در همه شئون مادی و معنوی حیات ملی ما از
آغاز قرن نوزدهم مسیحی شروع شد، تا بعد از جنگ جهانی اول ادامه یافت. در تمام این
دوران صد و بیست ساله، ملت ایران مانند یک بیمار مالاریایی نیروی حیاتی خود را ذرہ
ذرہ ازدست داد و ھر روز از روز پیش نزارتر و بیرمق تر شد. به طوری که در پایان
نخستین جنگ جهانی دیگر به جز پوست و استخوانی از این بیمار نمانده بود. فاجعه
بزرگتر این بود که این تاریک ترین دوران انحطاط تاریخ ایران با پر بارترین دوران
جهش علمی و اقتصادی جهان غرب و آغاز عصر جدید صنعتی آن مقارن بود و بدین ترتیب هر
روز که سپری می شد به صورتی نومید کننده فاصله کشور ما را با ممالک پیشرو غرب
بیشتر می کرد.
دورنمای
وضع ایران در آخرین سال های آن دوران تصویر واقعی کابوس وحشتناکی است که شاید حتی
نقاشان هنر مدرن نیز که متخصص تجسم آشفتگی ها هستند، آن چنان که باید قادر به
ارائه آن نباشند. در آن هنگام تقریبا هیچ یک از عناصر سازنده جامعه ایرانی چه در
صورت مادی و چه در چهره اجتماعی آن نبود که نشان شوم این انحطاط بر آن هویدا
نباشد.
از نظر
سیاسی مدتها بود که دیگر ایران جز به صورتی تشریفاتی کشوری مستقل به حساب نمی آمد.
نفوذ دائمی و روزافزون سیاست خارجی و مسابقه آنها در تحصیل منافع بیشتر به سود خود
و به زیان ملت ایران در سال ۱۹۰۷ به قرارداد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ روس و
انگلیس و در سال ۱۹۱۹ به قرارداد تحت الحمایگی ایران توسط انگلستان منجر شده بود.
دولتهای مرکزی چنان ضعیف و متزلزل بودند که حتی در داخلی پایتخت کشور نیز قدرت
اعمال اختیارات قانونی خویش را نداشتند. در فاصله پانزده ساله آغاز مشروطیت تا سوم
اسفند ۲۴۷۹ (۱۲۹۹ خورشیدی) پنجاه و یک کابینه به روی کار آمد که در سی و سه مورد
عمر آنها کمتر از ۱۰۰ روز بود و در چند مورد عمر برخی از آنها حتی به یک هفته هم
نرسید.
ارتش و
ژاندارمری و پلیس تقریبا وجود خارجی نداشت و بالطبع از امنیت داخلی و خارجی نیز
خبری نبود. نیروی نظامی ایران از مشتی سرباز تعلیم نیافته تشکیل می شد که در
بسیاری موارد معاش خود و خانواده خویش را از تخم مرغ فروشی یا هیزم شکنی و امثال
آن تأمین می کردند و بابت حقوق خود، آن هم فقط در مواقعی که چنین امکانی برای دولت
وجود داشت، آجر و خشت دریافت می داشتند. در ارتش ایران بیش از چند توپ کهنه و چند
صد تفنگ مندرس وجود نداشت و روحیه افراد آن نیز در حد اعلای ضعف بود. نیروی قزاق
در فرمان افسران روس بود و "پلیس جنوب" که به دست انگلیسیها تأسیس شدہ
بود فقط از رؤسای انگلیسی خود دسـتور می
گرفت. وقتی که در جنگ جهانی اول با وجود اعلام بی طرفی ایران، این کشور میدان تاخت
و تاز روسیه و انگلستان و عثمانی قرار گرفت، تنها نیروی مسلحی که در مملکت وجود
نداشت نیروی نظامی خود ایران بود! از نظر امنیت داخلی اختیار راههای کشور در دست
راهزنان یا عشایر یاغی و اختیار شهرها در دست اوباش یا به اصطلاح چاقو کشان محله
ها بود. برای رفتن از تهران به مشهد تنها طریق مطمئن مسافرت از راه روسیه بـود .
بدین ترتیب که مسافران می بایست از بابلسر که در آن هنگام به صورت مبدأء این سفر
"مشهد سر" نام داشت، دریای خزر را با کشتی های مسافری روسی طی کنند و از
راه ترکستان روسی به مشهد بروند! برای رفتن به خوزستان نیز می بایست از راه عثمانی
به بین النهرین و از آن جا به این منطقه رفت. در سایر راه های کشور وضع به هیچ وجه
از این بهتر نبود و قتل و غارت مسافران از امور جاری و روزمره مملکت محسوب می شد.
در داخل شهرها روال کار طوری بود که حتی در پایتخت کشور مردم پس از غروب آفتاب
جرأت بیرون آمدن از خانه خود را نداشتند، زیرا نه تنها اشرار و اوباش، بلکه حتی
خود گزمه ها و داروغه ها نیز خطری برای آنها بودند.